در اواخر قرون وسطا، در اروپا جنگهای مذهبی و فرقهای به اوج خود رسیده بود. مردم به رهبری کشیشها و کاردینالها همدیگر را میکشتند. از بین بردن مخالفان عقیدتی راهی برای پاسداری از ایمان و حقیقت به شمار میرفت. در آن زمان عدهای هم پیدا شدند که میگفتند پاسداری از حقیقت به هر قیمتی خوب نیست. چه ایرادی دارد که مخالفان عقائد ما هم نه تنها کنار ما باشند و زندگی کنند که از همهی امتیازهای سیاسی و اجتماعی به صورت برابر بهره ببرند. این دسته از متفکران و روشنفکران که طرفدار مدارا با عقاید مخالفان و دفاع از آزادی عمل و عقیده بودند لیبرال، به معنای آزادیخواه، لقب گرفتند. لیبرالها در هر دعوایی طرف «آزادی» را میگرفتند.
ایدهی لیبرالیسم به تدریج از مرزهای اروپا فراتر رفت. در آمریکا، توماس جفرسون، نویسندهی اصلی اعلامیهی استقلال آمریکا و سومین رییس جمهوری این کشور گفت: «هیچ ضرری به من نمیزند اگر همسایهی من بگوید نه یک خدا که بیست خدا وجود دارد». یعنی سیاست را میشود از اعتقادات مذهبی و عقایدی از این دست جدا کرد و برای ساختن جامعهای دموکراتیک لازم نیست همهی شهروندان دربارهی مسائل بنیادینی مثل دین توافق داشته باشند. «مراقب آزادی باش! حقیقت خودش از خودش مراقبت خواهد کرد» این عنوان یکی از آخرین کتابهای ریچارد رورتی، فیلسوف برجستهی قرن بیستم آمریکاست.
ولی مرز آزادی کجاست؟ طبیعی است که حتا لیبرالها هم نمیگویند آزادی باید مطلق باشد. با این همه، خط قرمز لیبرالها با دیگران فرق دارد. مثلاً اصل بیست و چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران میگوید: «نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آنکه مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد.» اما از نظر لیبرالها مهمترین مرز آزادی خود آزادی است؛ یعنی من تا جایی آزادم که به آزادی تو لطمه نزنم. ارزشهای بزرگ مثل آزادی عدالت و برادری لزوما در عمل با هم سازگار نیستند. لیبرالها کسانی هستند که در تضاد بین ارزشهای مطلوب بشر به آزادی وزن بیشتری میدهند.
آنها میگویند آزادی لیبرالیستی به حقانیت و اصالت «فرد» منجر میشود. جامعه به مثابهی یک کل نمیتواند فرد، حقوق و آزادیهایش را نادیده بگیرد. هیچ مصلحت یا حقیقتی آن قدر مهم نیست که فرد را پای آن قربانی کنیم. لیبرالها به هر قدرتی که بخواهد ارزشها یا قواعدی را بر فرد یا افراد تحمیل کند، مظنوناند؛ بویژه به دولتها که قدرتی ویژه دارند. لیبرالها نمیگویند دولت اصلاً نباید باشد، ولی معتقدند ابزارهای اعمال قدرت دولت مثل پلیس، ارتش، ادارهی مالیات و زندان میتواند تهدیدی برای آزادی و فرد قلمداد شود. پس باید بر هر دولت یا قدرتی نظارت کرد و به آن بدبین بود.
آزادی، حقوق فردی و نظارت بر دولت بدون حکومت قانون ممکن نیست؛ اولاً محتوای قانون باید در جهت حفظ ارزشهای لیبرال باشد و ثانیاً باید دستگاه و سازوکارهایی برای اعمال این قانون وجود داشته باشد که حتا دولتها هم در برابر آن مسئول باشند. در نظام لیبرال، دولت و شهروندان باید به یکسان قانون را رعایت کنند و شهروند باید بتواند حق خود را از دولت به صورت قانونی بدون نیاز به شورش و نافرمانی بگیرد. شهروندان نیز فارغ از جنسیت و رنگ و نژاد و عقیده در پیشگاه قانون برابرند.
یکی دیگر از ارزشهای مهم لیبرالها عدم خشونت است. هر جامعهای عرصهی تضاد منافع است. ولی این تضاد منافع - از نظر لیبرالها - میتواند از راههای مسالمتآمیز و بدون توسل به خشونت حل شود.
حال با توجه به این که هر شهروند به تنهایی در برابر دولتی با آن عظمت و پیچیدگی قدرتی ندارد، چه چیز باعث میشود دولت از امتیازها و اقتدار خودش سوء استفاده نکند؟ پاسخ این پرسش «جامعه مدنی نیرومند» است. جامعهی مدنی یعنی تشکلها، سازمانها، نهادها و گروههایی که شهروندان به طور خودجوش و مستقل از دولت تجهیز میکنند تا مسائل عمومی خودشان را از بهداشت و آموزش گرفته تا محیط زیست و حقوق شهروندی پیگیری کنند. جامعهی مدنی به افراد توانایی میدهد که مصلحت خودشان را آنطور که خودشان تشخیص میدهند - نه آن شکلی که دولتها میخواهند - دنبال کنند و از این طریق مانعی قوی در برابر دستدرازیهای دولت به آزادی و حقوق مدنی افراد بسازند. از آنجا که لیبرالها به دولت بدبیناند، معتقدند هرچقدر دولت در بازار اقتصادی بیشتر مداخله کند فقر در جامعه گستردهتر شده و تواناییاش برای محدودکردن آزادی و زیرپاگذاشتن حقوق افراد بیشتر خواهد شد. لیبرالها طرفدار بازار آزادند، جایی که دولت از امتیازهای انحصاری اقتصادی برخوردار نیست و رقیبی برای بخش خصوصی به شمار نمیرود و برای آن تعیین تکلیف نمیکند.