فمنیسم مجموعهای از باورهاییست در غالب جنشهای سیاسی و اجتماعی برای رسیدن زنان به حقوق برابر. فمنیستها باور دارند که جنسیت در زندگی انسانها عاملی تعیین کننده است که جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افراد بر اساس آن شکل میگیرد. آنها بین بدن و نقش اجتماعی افراد تفاوت میگذارند. به این معنا که میگویند هر انسانی در بدو تولد ممکن است مونث، مذکر، دو جنسه یا بی جنس به دنیا بیاید و بعدتر هویت اجتماعیاش بر اساس این ظاهر تعریف میشود. آنها میگویند مرد یا زن بودن یک امر اکتسابی است و نه ذاتی. همچنان که سیمون دوبوار، یکی از معروفترین نظریهپردازان فمنیسم، باور داشت: «من زن آفریده نشدم بلکه زن شدم».
جنبش برابری حقوقی موسوم به موج اول فمنیسم از آخرین دهه قرن هجدهم در آمریکای شمالی و اروپا شروع شد و تا پایان جنگ جهانی اول ادامه داشت. جنبشی که به دنبال دستیابی زنان به حقوق برابر با مردان به ویژه در حوزه مشارکت سیاسی و اقتصادی بود. به رسمیت شناخته شدن حق رای، حق مالکیت و حق طلاق از خواستههای اصلی فمنیستهای موج اول بود.
فمنیستهای موج دوم پس از پایان جنگ جهانی اول طیف گستردهتری از مسائل مربوط به زنان را مورد توجه قرار دادند. نابرابریهای رسمی و غیررسمی در خانواده، محل کار و حقوق مربوط به باروری و همچنین زنانهنگری و فرا رفتن از جنسیت در علم و فلسفه از جمله مسائل مطرح در این دوره بود.
در روسیه نیز الکساندرا کولونتای، بلشویک روسی، نظریه فمنیسم کارگری را پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ مطرح کرد و خواستار رهایی زنان از قیود تحمیلی مردان شد .او در کتاب عشق سرخ خواستار لغو ازدواج و خانواده شد. کولونتای، رهایی زنان را مشروط به انقلاب کارگری میدانست و با تحقق انقلاب اکتبر، انقلاب جنسی را مطرح کرد.
از اوایل دهه هشتاد میلادی موج سوم فمنیسم شروع شد که تا به امروز هم ادامه دارد. دفاع از تنوع و تغییر، و تاکید بر این که زنان از رنگها، قومیتها، ملیتها، ادیان و پیشینههای فرهنگی متفاوت میآیند از ویژگیهای موج سوم است.
کتاب جنس دوم سیمون دوبووار شاید مهمترین متن نظری فمنیسم در قرن بیستم به شمار آید. دوبووار معتقد بود زنان به دلیل «دیگر» بودن ستم میبینند. زن «دیگر» است چون مرد نیست. مرد یعنی هستی آزادی که به وجود خویش معنا میبخشد و زن یعنی «دیگر» یا شیئی که بدون مرد بیمعناست.
نظریه فمنیستی کلیتی واحد نیست و شامل دیدگاههایی میشود که هر کدام توصیفی از ستم بر زنان را ارائه میدهند و با روشن کردن علل و پیامدهای آن راهبردهایی برای رهایی زنان از قید آن تجویز میکنند.
فمنیستهای لیبرال میگویند فرودستی زنان در قید و بندهای قانونی و عرفی ریشه دارد. به گمان آنها چون تفکر مردسالارانه زنان را از نظر فکری و جسمی ذاتا ضعیفتر از مردان میداند آنان را از ورود به دانشگاه و بازار کار و عرصه های عمومی بازمیدارد و به همین دلیل بسیاری از زنان از شکوفایی بازماندهاند. اغلب آنها باور دارند که مردان نیز مانند زنان قربانی نقشهای جنسیتیاند.
به نظر فمنیستهای مارکسیست ممکن نیست کسی، به ویژه از میان زنان، بتواند در جامعهای طبقاتی به فرصتهای برابر دست یابند. بنابراین ریشه ستم بر زنان مالکیت خصوصی است واز علل اصلی ستم بر زنان نظام سرمایه داری است.
فمنیستهای سوسیالیست میگویند وضعیت زنان محصول جبری چندجانبه است که از سوی ساختارهای تولید، ساختارهای تولیدمثل و میل جنسی و ساختارهای جامعهپذیری کودکان اعمال میشود و تا زمانی که جایگاه زن در تمامی این ساختارها دگرگون نشود رسیدن به کمال آزادی برای او غیرممکن خواهدبود.
رادیکال فمنیستها معتقدند ستم بر زنان محصول نظام مردسالاری است که سلطه، قدرت، سلسله مراتب و رقابت از ویژگیهای آن است. آنها میگویند نظام مردسالار اصلاحپذیر نیست و باید آن را ریشه کن کرد، نه تنها ساختارهای سیاسی و قانونی مردسالاری بلکه نهادهای اجتماعی و فرهنگی آن مثل خانواده، کلیسا و دانشگاه نیز باید سرنگون شوند.
فمنیستهای پسامدرن تلاش برای رسیدن به روایتی یگانه از فمنیسم را نمونه اعلای تفکر مردانه میدانند و میگویند چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست چون تجربیات زنان متعلق به طبقات و نژادها و فرهنگهای مختلف است و مطلوب نیست چون یگانگی افسانهایست که از آن برای به زانو درآوردن و یک کاسه کردن تفاوتها بهرهبرداری شده است.
اندیشههای فمنیستی در بیشتر نقاط جهان با رنگ و بویی بومی پا گرفتهاند که مهمترین آنها نظریههای فمنیسم اسلامی و فمنیسم سکولار در کشورهای مسلمان است.
با آن که فمنیسم راه خود را با مبارزه علیه تبعیضها و نابرابریهایی که به طور مستقیم بر اساس جنسیت بودند آغاز کرد ولی از آنجا که تبعیضهای جنسیتی از دیگر تبعیضها جدا نیستن، فمنیستها به طور کلی قدرت و سازوکارهای آن را نقد میکنند. آنها با بررسی پیچیدهگیهای روابط قدرت به جستجوی راهکارهایی برای خروج از چرخههای سرکوب و تبعیض میپردازند.